قوله: أ همْ یقْسمون رحْمت ربک نحْن قسمْنا صنادید قریش از سر سبکبارى و طیش میگفتند که از همه عالم کلاه نبوت و افسر رسالت بر یتیم بو طالب نهادند اگر این حدیث راست بودى و این پیغام درست، پیغام رسان ولید مغیره بودى سرور قریش و عظیم مکه، یا بو مسعود ثقفى سید ثقیف و عظیم طائف. ایشان چنین میگویند و منادى عزت ندا میکند که نحْن قسمْنا ما آن را که نخواهیم در مفازه تحیر همى رانیم و آن را که خواهیم بسلسله لطف بدرگاه میکشیم، یکى را بهر لحظه در منازل درجات بدست ترقى جلوه میکنیم و آن را که نخواهیم هر ساعتى سرنگونتر همى داریم. نحْن قسمْنا قسمت ما چنین است و حکم ما اینست.


شهریست بزرگ و من بدو درمیرم


تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم‏

فرمان آمد: که اى جبرئیل بآن روضه رضا رو و رخش فضل را برگستوان عنایت، بر نه، یتیم بو طالب را بحضرت آر، عنان براق دولت او در شاخ سدرة بند، ما میخواهیم که از خزانه غیب، او را خلعتها روان کنیم، گفتند جلوه‏گرى فرزند با على علیین و خوارى ما در اسفل السافلین چیست؟ خطاب آمد که: نحْن قسمْنا بر قسمت ما اعتراض نیست و کس را روى سوال نیست لا یسْئل عما یفْعل و همْ یسْئلون نوح پیغامبر بدرجات على، جنات مأوى، میان نعیم و فوز مقیم شادان و نازان و جگر گوشه نوح در درکات سفلى میان آتش عقوبت و خطیئة سوزان و گدازان چیست؟ نحْن قسمْنا قسمت الهى را مرد نیست و حکمى که در ازل کرد آن را تغییر و تبدیل نیست. ما یبدل الْقوْل لدی. ابلیس مهجور را از آتش بیافرید و در سدره منتهى او را جاى داد و مقربان حضرت بطالب علمى بر وى فرستاد و صد هزار سال او را بر مقام خدمت بداشت آن گه زنار لعنت بر میان او بست، آدم خاکى را از خاک تیره برکشید و ناکرده خدمت، تاج کرامت و اصطفاء بر فرق وى نهاد، گفتند این عز و منقبت آدم از کجا و آن ذل و نومیدى ابلیس چرا، گفت نحْن قسمْنا بر قسمت ما چون و چرا نیست و هر که چون و چرا گوید او را بر درگاه ما بار نیست.


او جل جلاله چون از کسى اعراض کرد جراحتى است که هیچ علاج نپذیرد و چون بر کسى اقبال کرد از خاک خانه او همه گدایان عالم توانگر گردند.


توانگران دو گروهند: توانگران مال و توانگران حال. توانگران مال بمال مینازند و توانگران حال با نحْن قسمْنا میسازند و اگر از این باریکتر خواهى توانگران حال دو گروهند: گروهى را دیده بر قسمت قسام آمد، بهر چه یافتند رضا دادند و قانع گشتند، گروهى دیده بر نحْن آمد قسمْنا ندیدند از شهود قسام نپرداختند، هر دو کون بر ایشان جلوه کردند در آن نیاویختند، بر سنت سید المرسلین و خاتم النبیین راست رفتند و بر سیرت وى که ما زاغ الْبصر و ما طغى‏، پى بردند لا جرم امروز مفتاح در رشاد گشتند و مصباح سراى سداد و فردا ایشان را آن ساختند که: لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. بو بکر رضى شیخ شام وقتى در بادیه‏اى بود بتجرید و در الله زارید و گفت: الهى از آن حقیقت خرد که مرا دادى بهره من بر دل من چیزى آشکارا کن تا جان من بیاساید، درى از آن حقایق قربت بر وى گشادند زارى بوى افتاد نزدیک بود که تباه گشتید. گفت: الهى بپوش که من طاقت آن ندارم، آن را بپوشیدند شیخ الاسلام انصارى گفت نهان: کردن غیب و پوشیدن حقایق آن از الله تعالى رحمت است که آن در این جهان نگنجد. هر چه از آن آشکارا شود یا آن بود که آن کس را در وقت ببرند، یا عقل وى طاقت آن ندارد، احوال و رسوم وى متغیر شود غیب و حقیقت نهان به تا در سراى غیب و حقیقت بر سر آن شوى، که این دنیا سراى بهانه است و زندان اندوه تا روزى که این مدت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در غیب باز شود.


اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در حقایق و غیب باز شود. اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و صبح کرامت از مشرق قربت برآید، اشخاص پیروزى بدر آید، ظلمت فرقت را نور وصلت با برآید، گیر چنان که تو خواهى چنان برآید. بس نماند که آنچه خبر است عیان شود، آرزوها نقد و زیادت بیکران شود. دست علایق از دامن حقایق رهان شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود. منْ یعْش عنْ ذکْر الرحْمن نقیضْ له شیْطانا فهو له قرین من لم یعرف قدر الخلوة مع الله فحاد عن ذکره و اخلد الى خواطره الردیئة، قیض الله له من یشغله عن الله. هر که قدر خلوت با حق نداند از ذکر او بازماند و هر که از ذکر او بازماند، حلاوت ایمان از کجا یابد. لا جرم بجاى ذکر رحمن وساوس شیطان نشیند و هواجس نفس بیند و هر که بر پى شیطان رود و هواء نفس پرستد قدر ذکر الله چه داند و از درد دین چه خبر دارد، بلال سوخته باید و سلمان ریخته و معاذ کوفته تا حدیث درد دین و انس ذکر، با تو بگویند.


از این مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید


مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا

اگر بلال است از تیمار مسلمانى بیمار و نحیف گشته، و معاذ است سراپرده عشق در صحراى درد نایافت، زده که: تعالوا نومن ساعة.، ور سلمان است جان و دل خویش غریب وار از اندوه دین و درد اسلام بگداخته سر در سر خود گم کرده، از وله و تحیر بدان جاى رسیده که بدر مسجد رسول (ص) برگذشت از خود چنان بیخود گشته و در مذکور چنان مستغرق شده که سلام بر رسول فراموش کرد، جلال و عظمت مرسل بجان و دل وى چنان تاختن آورده که جاى سلامى بر رسول نگذاشته.


مصراع: یعلم الله گر همى دانم نگارا شب ز روز. چون برگذشت و سلام نکرد مصطفى (ص) تیز در وى نگریست دل وى را دید، چون کشتى در بحر غیب افکنده، باد جلال از مهب تجلى خاسته، کشتى بشکسته و سلمان سرگشته. زبان سلمان بزیارت دل رفته، دل در جان آویخته، جان در حق گریخته. مصطفى (ص) دانست که سلمان از خود رها شده و مرغش از روزن دل بعالم ملکوت پرواز کرده. اى جوانمرد، کار آن مرغ دارد. قفس که در او مرغ نبود بچه شاید. گفته‏اند قفس، قالب است و امانت مرغ، پر او عشق، پرواز او ارادت، افق او غیب، منزل او درد، استقبال از راه اتیته هرولة. هر گه که این مرغ امانت از این قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند، کروبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، تا برق این جمال دیده‏هاى ایشان نرباید. مصطفى (ص) هر چند که از احوال سلمان با خبر بود غیرتى بر صحراى سینه وى گذر کرد گفت: اى سلمان مى‏برگذرى و سلام مى‏نکنى، سلمان جواب نداد، رسول فرمود اى سلمان آخر نه من راهت نمودم نه بشفاعت من همى امید دارى، سلمان هم جواب نداد، سر سلمان آن ساعت در الله زارید که الهى یا زبانى بازده تا جواب دهم یا جوابى از بهر من بازده. جبرئیل آن ساعت از هواء قدرت بشتاب درآمد رسول فرمود: اى جبرئیل امروز بشتاب آمدى، گفت آرى که سلمان در غرقاب است. اى محمد الله ترا سلام میکند میفرماید که با سلمان مى‏گویى نه راهت من نمودم؟ ترا راه که نمود؟ مى‏گویى نه امید بشفاعت من دارى؟ در کل عالم کرا زهره شفاعت بود تا دستورى من نباشد؟


اى محمد تو بر طور نبودى آن روز که ما ندا کردیم آن ذره سلمان در میان ذره‏ها متوارى، خیمه عشق بر صحرا زد و غیرت ارنى استقبال کرد، که یا موسى تو پندارى که در این مملکت، عاشق خود تویى، درنگر باین خاک طور، تا در زیر هر ذره‏اى، عاشقى بینى ایستاده و میگوید: ارنى ارنى، قال النبى (ص): من أراد أن ینظر الى عبد نور الله قلبه، فلینظر الى سلمان.